۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۹

ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد
منت عالم بهر جامی به مستان می نهد

زان شراب بیخودی دریاب جانم را که چون
مست گردد از خمار هستی خود وارهد

هرزمان صد جان تازه یابد از دیدار دوست
هرکه جان و دل بهای نقد وصلش می دهد

آن امانت کز زمین و آسمان آمد دریغ
جان آدم زان امینش شد کامانت وا دهد

در هوای او اسیری از خودی آمد برون
همچو آن مرغی که از بند قفس ناگه جهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.