۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۰

آنان که ز درد عشق مستند
از درد خمار عقل رستند

در کوی قدم قدم نهادند
از حادثه حدوث جستند

بردند زکفر ره به ایمان
جانرا چو بزلف یار بستند

آئینه هرکمال و نقصند
چون برزخ نیستند و هستند

درهر دو جهان بلند قدرند
زان رو که بکوی دوست پستند

مشکل که دگر شوند هشیار
چون مست ز باده الستند

گفتند وداع ننگ و ناموس
در کوی قلندری نشستند

گفتند بزهد شهره در شهر
باآنکه همیشه می پرستند

در صومعه معتکف اسیری
در میکده جام می بدستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.