۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۶

کسی کورا غم جانان نباشد
همان بهتر که اورا جان نباشد

ببزم وصل جانان ره کسی برد
که در قید جهان و جان نباشد

بعشقت کافر آمد هرکه او را
بکفر زلف تو ایمان نباشد

مجو زاهد ز من سامان درین راه
که راه عشق را سامان نباشد

نیاز عاشقان گردد همه ناز
اگر معشوق جان پنهان نباشد

فنا شو گر وصال یار خواهی
ترا تا این نباشد آن نباشد

دلی کو با غم عشق است همدم
نخوانم دل اگر شادان نباشد

نمی پرسد طبیب از حال زارم
مگر درد مرا درمان نباشد

اسیری بی می و شاهد توان بود
ولی این شیوه رندان نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.