۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد
طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد

از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت
در عالم الهی مستغرق لقا شد

عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد
از عادت گدائی بگذشت و پادشا شد

هر دل که غوطه خورد در قعر بحر نابود
ازچونی چرائی بیچون و بی چرا شد

در هر زمان بنقشی باشد ظهور تامش
این دم بدان بتحقیق کان نقش نقش ما شد

از عین جمع و وحدت آمد بفرق و کثرت
در منتها بنقشم باز عین مبتدا شد

خورشید وحدت ما طالع شد از دو عالم
چون مغرب اسیری آن مشرق بقا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.