۱۳۴ بار خوانده شده
هرکسی کز لذت درد تو باشد با خبر
درد عشقت رابجان خواهد همیشه بیشتر
در وفای عشق تو هرکس که جان و دل نباخت
کی توانش گفت عاشق، صورت بی جان شمر
وه چه عیش است این که دلرا هست در ملک غمت
کز غم عشق تو دارد هر زمان ذوقی دگر
زاهد خود بین ندارد ای دل از دلبر خبر
رو خبر از عاشقی جو کز خودی شد بیخبر
دیده بینا نداری ورنه رویش ظاهرست
چشم معنی برگشا خوش در جمالش می نگر
در وفای عشق در هر دم دل و جان و جهان
پیش معشوقست عاشق را کمینه ماحضر
در ازل چون از می عشقت اسیری مست شد
تا ابد هرگز نیابد او ز هشیاری اثر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
درد عشقت رابجان خواهد همیشه بیشتر
در وفای عشق تو هرکس که جان و دل نباخت
کی توانش گفت عاشق، صورت بی جان شمر
وه چه عیش است این که دلرا هست در ملک غمت
کز غم عشق تو دارد هر زمان ذوقی دگر
زاهد خود بین ندارد ای دل از دلبر خبر
رو خبر از عاشقی جو کز خودی شد بیخبر
دیده بینا نداری ورنه رویش ظاهرست
چشم معنی برگشا خوش در جمالش می نگر
در وفای عشق در هر دم دل و جان و جهان
پیش معشوقست عاشق را کمینه ماحضر
در ازل چون از می عشقت اسیری مست شد
تا ابد هرگز نیابد او ز هشیاری اثر
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.