۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۱

در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر
جمله را دیدم ز مستی گشته از خود بیخبر

مطربان اندر سرود و ساز داده چنگ و عود
ساقی و جمله حریفان مست و بیخود سربسر

جملگی گردان بپهلو بی سرو پا در سماع
در گرفته شور و مستی در همه دیوار و در

آنچنان حالی چو دیدم در من آمد حالتی
بیخود از خود گشتم و دیگر ندیدم خیر و شر

هرکه بیند یک نظر آن بزم و ساقی و حریف
می پرستی پیشه کرد و نیستش کاری دگر

جان رندان واقف سر خراباتست و بس
دیگران نسبت بدان سر گوئیا کورند و کر

در خرابات آنچه برجان اسیری کشف شد
صوفی خلوت نشین را نیست در مسجد خبر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.