۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

من عاشق و رندم و نظرباز
با شاهد و می حریف و دمساز

در بزمگه وصال با دوست
بودم همه دم ندیدم وهمراز

ساز ره وصل، جان سپاریست
این ره مرو ار نداری این ساز

صد بحر بیک نفس کشیدیم
هستیم هنوز ما و من باز

دادیم قرار و صبر از دست
مطرب چو بساز شد هم آواز

مائیم و نیاز و عجز و زاری
دلبر همه کبر و عشوه و ناز

تا محرم یار شد اسیری
فاش است بکاینات این راز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.