۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۷

دلدار برگرفت نقاب از جمال خویش
با عاشقان نمود رخ بی مثال خویش

چون حسن خود بدید در آئینه شد چنین
آشفته کرشمه و غنج و دلال خویش

ای آفتاب حسن چو ما ذره توایم
یارب مساز کم ز سرما ظلال خویش

از نور مهر روی تو عالم منور است
اظهار کرده به دو عالم کمال خویش

عشاق را به آتش هجران بسوختی
برسوخته بریز زلال وصال خویش

بگشا نقاب زلف بروز آرشام را
دیوانه ساز خلق جهان از جمال خویش

خود را به پیش یار اسیری نثار کن
در بزم وصل او چو نداری مجال خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.