۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۹

چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع
شد از همه سو نور تجلی تولامع

خورشید صفت پرتو حسن تو عیانست
از کعبه و بتخانه و از دیر و صوامع

عکس رخت از پرده هر ذره نماید
مرآت دل ار صاف شد از زنگ موانع

تا دل نشود مطلع انوار الهی
عارف نتوان گشت ز منهاج و طوالع

امروز به عاشق بنما روی نکو را
بروعده فردا دل و جان نیست قانع

کس ظلمت حادث بجان باز گدازد
از نور قدم چونکه بتابید لوامع

از دیده تحقیق و یقین جمله ذرات
دیدیم به پیش رخ تو ساجد و راکع

بر صفحه جان و دل هر ذره ز مصنوع
ثبت است نظر کن رقم وحدت صانع

گر هر ورقی هست کتابی نو ولیکن
جز جان اسیری نبود نسخه جامع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.