۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۶

ببحر هست مطلق تا شدم غرق
میان ما و دریا نیست خود فرق

چو من رند و خراباتی و مستم
چه کار آید مرا سالوسی و زرق

شدم محو فنا از تاب حسنت
چو لامع شد مه روی تو چون برق

جمالت آفتاب بی زوالست
که پیدا نیست او را غرب تا شرق

ز هر قیدی اسیری گشت آزاد
بدریای فنا زان دم که شد غرق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.