۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۶

تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک
در جستن معشوق نه عاشق چالاک

تا روح مجرد نشد از قید علایق
کی همچو مسیحا بتوان رفت برافلاک

کی نور تجلی جمال تو توان دید
تا لوح دل از نقش دو عالم نشود پاک

من مست می عشق توام هرچه که هستم
گر زاهد زراقم و گر عاشق بی باک

دلدار در آید بنهد رخت اقامت
چون خانه دل پاک شود از خس و خاشاک

زاهد بره عشق چو عاشق دل و جان، باز
کی راست شود کار ز تسبیح و ز مسواک

شو پست و بجو منصب عالی چو اسیری
تو مرکز دور فلکی چونکه شدی خاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.