۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۰

من بحسنت ز ازل واله و شیدا بودم
عاشق بی دل و دیوانه و رسوا بودم

قطره بودم چو شدم غرقه دریا(ی) قدم
قطرگی رفت و دگر من همه دریا بودم

مست و قلاش ببوی تو بمیخانه مقیم
تا که بودم بهوای تو ازین ها بودم

چون که برداشت ز رخ پرده جمال مطلق
تا که دیدم ز همه قید معرا بودم

تا نماید بدلم عکس جمال ساقی
چو می صاف ز غش پاک و مصفا بودم

چون ز خود فانی و باقی ببقای تو شدم
در همه کون و مکان مطلق و بی جا بودم

تا شد آزاد ز قید تو اسیری جانم
بخدا بین که چو عین همه اشیا بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.