هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و شیدایی، رسوایی و دیوانگی خود سخن میگوید. او خود را قطرهای میداند که در دریای قدم غرق شده و به کلی دگرگون شده است. عشق به معشوق او را مست و قلاش کرده و از همه چیز رها ساخته است. با دیدن جمال مطلق، از همه قیدها آزاد شده و در همه کائنات حضور یافته است. در نهایت، با فنا شدن در معشوق، به آزادی و وحدت با همه اشیا رسیده است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی مضامین مانند رسوایی، دیوانگی و مستی نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب دارند.
شمارهٔ ۳۴۰
من بحسنت ز ازل واله و شیدا بودم
عاشق بی دل و دیوانه و رسوا بودم
قطره بودم چو شدم غرقه دریا(ی) قدم
قطرگی رفت و دگر من همه دریا بودم
مست و قلاش ببوی تو بمیخانه مقیم
تا که بودم بهوای تو ازین ها بودم
چون که برداشت ز رخ پرده جمال مطلق
تا که دیدم ز همه قید معرا بودم
تا نماید بدلم عکس جمال ساقی
چو می صاف ز غش پاک و مصفا بودم
چون ز خود فانی و باقی ببقای تو شدم
در همه کون و مکان مطلق و بی جا بودم
تا شد آزاد ز قید تو اسیری جانم
بخدا بین که چو عین همه اشیا بودم
عاشق بی دل و دیوانه و رسوا بودم
قطره بودم چو شدم غرقه دریا(ی) قدم
قطرگی رفت و دگر من همه دریا بودم
مست و قلاش ببوی تو بمیخانه مقیم
تا که بودم بهوای تو ازین ها بودم
چون که برداشت ز رخ پرده جمال مطلق
تا که دیدم ز همه قید معرا بودم
تا نماید بدلم عکس جمال ساقی
چو می صاف ز غش پاک و مصفا بودم
چون ز خود فانی و باقی ببقای تو شدم
در همه کون و مکان مطلق و بی جا بودم
تا شد آزاد ز قید تو اسیری جانم
بخدا بین که چو عین همه اشیا بودم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.