۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

تجلی جمالش را اگر آئینه شد عالم
ولی مجلای حسن او کماهی نیست جز آدم

تفاوت درمرایا بدنه اندرحسن رخسارش
ازین رو در نظر حسنش گهی بیش است گاهی کم

بخلوتخانه وحدت که راهی نیست کثرت را
چه عیش و عشق ورزی ها که بداو را مرا باهم

حریف ما شو ای زاهد که نوشیم از می وصلش
که جز مستی و می خواری ندیم شادی بیغم

چو دارد شاهد رویت جمال و جلوه بیغایت
بناز و شیوه دیگر نماید خویش را هر دم

نشان از کافر و مؤمن نماندی ار برافتادی
ز خورشید جمال تو نقاب زلف خم در خم

دل ریش اسیری را بغیر از دیدن رویت
بجان تو که در عالم نه درمانست و نه مرهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.