۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۲

بسویت می کشد دل هر زمانم
ز جان من چه خواهد دل ندانم

بدان شادم که از دست غم تو
نباشد در جهان یکدم امانم

دلم بردی و رفتی و نگفتی
که من بی جان و دل کی زنده مانم

ز جور عشق او صبر و خرد را
مدارای دل طمع دیگر ز جانم

چو دیدم پرتو خورشید رویش
بسان ذره شیدای جهانم

برو ناصح مده پندم ز عشقش
نگر من عاشق و رسوا چه سانم

اسیری وصف حسن نوربخشش
چگویم چونکه ناید در بیانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.