۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۷

چنان حیران حسن آن نگارم
که پروای همه عالم ندارم

مرا از جنت و دوزخ چه پرسی
چو من محو جمال روی یارم

ز دست غمزه آن چشم خونریز
چو زلف عنبرینش بیقرارم

ازآن می ها که ساقی در ازل داد
چو چشمش تا ابد اندر خمارم

تنم در عشق او شد چون خیالی
بدرد عاشقی بنگر چه زارم

چه شادی باشد ای مطلوب جانم
که چون دولت درآئی در کنارم

هزاران حسن یوسف پیش رویش
اسیری کی درآید در شمارم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.