۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۸

دردا که ز درد تو بدرمان نرسیدیم
زین غم دل و جان رفت بجانان نرسیدیم

بسیار دویدیم بسر در پی مطلوب
سر در طلبش رفت و بسامان نرسیدیم

در کوچه عشق تو همه عمر برفتیم
آمد بسر این عمر و به پیشان نرسیدیم

در بادیه عشق تو سرگشته حیران
چندانکه دویدیم بپایان نرسیدیم

معروف بعرفان شده ام لیک چه حاصل
در معرفت کنه تو ای جان نرسیدیم

گفتند فنا شو که رسیدی بحقیقت
چون مائی ما رفت عجب زان نرسیدیم

از بهر دل ریش اسیری همه عالم
مرهم شد و زان نیز بدرمان نرسیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.