۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۱

من که پیوسته بروی تو چنین حیرانم
صفت حسن تو چون گویم و کی بتوانم

حیرت عشق مرا بیخبر از من دارد
من بدین حال کجا حال دگر میدانم

عاشقان گر بره عشق نهادند قدم
من درین ره بهوای تو بسرگردانم

زاهدا پیش تو گر عیب نماید رندی
من بصدق دل و جان خاک ره رندانم

نیست مارا نفسی بی رخ تو صبرو قرار
من بدین شوق چه موقوف قیامت مانم

گرستانم ز لب لعل تو داد دل خود
چون خضر زنده جاوید بماند جانم

(چه شوی رنجه اسیری بمداوای دلم)
(غیر دردش چو نسازد بجهان درمانم)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.