۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۹

جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم
از چشمه های چشم جهان خون روان کنم

عهدیست در ازل بتو ما را که تا ابد
برهر چه رای عشق بود من همان کنم

ناصح چه منعم از می و معشوق میکنی
من رندم و مباد که کاری چنان کنم

سر نهان عشق که ایمان جان ماست
کفرست نزد خلق جهان گر عیان کنم

خورشید و مه ز شرم رخ آرند در کسوف
گر شمه ز تابش حسنش بیان کنم

زینسان که آفتاب رخ او عیان بود
ای بی بصر ز طعن تو من چون نهان کنم

کس با خودی ببزم وصالش چوره نیافت
در راه عشق ترک اسیری از آن کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.