۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۷

حسن جان افزای روی او عیان
دیده ام از روی پیدا و نهان

پرتو خورشید روی او بود
در حقیقت جمله ذرات جهان

حسن او بر نقش عالم جلوه کرد
شد جهان زان روز با نام و نشان

روی او پیداست، کو چشم یقین؟
تا جمال دوست بیند بی گمان

هر زمان از روی مه رویی دگر
حسن جان افروز او گردد عیان

هر چه گویم در بیان آن جمال
قطره باشد ز بحر بی کران

مظهر آیات اسرار خداست
هرچه ظاهر گشت در کون و مکان

نیست در عالم بجز دیدار دوست
مرهم درد درون عاشقان

شد اسیری نیست در هستی و گفت
لیس فی الدارین غیری هر زمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.