۱۴۹ بار خوانده شده
عاشقیم و رند و بی نام و نشان
در فنای عشق جانان جان فشان
واله و شیدای حسن روی دوست
مست جام وصل و فارغ از جهان
با چنان رخسار و حسن جانفزا
کی مرا پروای حورست و جنان
در هوای وصل او طیران کند
شاهباز جان ما در لامکان
وه چه عیش است این که دستم داده است
در کنارم شاهد و می در میان
دولت وصلش چو فریادم رسید
از بلای هجر گشتم در امان
چون ببزم وصل او دیدم فنا
یافتم از وی بقای جاودان
در قمار عشق جانان باخته
نقد و جنس کفر و دین و جسم و جان
هم بیمن دولت وصل حبیب
شد اسیری در دو عالم کامران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در فنای عشق جانان جان فشان
واله و شیدای حسن روی دوست
مست جام وصل و فارغ از جهان
با چنان رخسار و حسن جانفزا
کی مرا پروای حورست و جنان
در هوای وصل او طیران کند
شاهباز جان ما در لامکان
وه چه عیش است این که دستم داده است
در کنارم شاهد و می در میان
دولت وصلش چو فریادم رسید
از بلای هجر گشتم در امان
چون ببزم وصل او دیدم فنا
یافتم از وی بقای جاودان
در قمار عشق جانان باخته
نقد و جنس کفر و دین و جسم و جان
هم بیمن دولت وصل حبیب
شد اسیری در دو عالم کامران
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.