۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

آئینه جمال تو شد صورت حسن
هر بی بصر کجاست ز معنی این سخن

در آرزوی دیدن روی تو مرغ جان
خواهد جداشد عاقبت از آشیان تن

دل با خیال روی تو هرگز نمی کند
نه میل حور و جنت و نه باغ و یاسمن

در جست و جوی دوست مراعمر شد بسر
جویم هنوز تا رمقی هست در بدن

جانم نبود بی غم عشق تو یک زمان
زیرا که عشق را دل عاشق بود وطن

دوری مجو زماکه مرابی تو صبر نیست
ای نور هر دو دیده و ای شمع انجمن

اغیار کاینات مرا یار گشته اند
زان دم که گفته که اسیری است یارمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.