۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۷

مهر وصلت گر نتابد بر دلم ای ماه من
در فراقت شمع گردون را بسوزد آه من

دوزخ سوزان شود بر من چو جنات نعیم
در قیامت گر تو باشی مونس و همراه من

بی رخت شد جان به فرزین بند هجران مبتلا
گر به وصلی در نیابی مات گردد شاه من

لشکر جور و جفا بر من ره شادی گرفت
تا نباشد جز به سوی محنت و غم راه من

تا دلم آگاه شد از لذت درد و غمت
جز به سویش نیست مایل این دل آگاه من

نور مه از آفتاب آمد همیشه وین عجب
نور یابد صد هزاران آفتاب از ماه من

از اسیری گر نداری باور این درد درون
شاهد است این دیده گریان و روی کاه من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.