۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

من بسودای تو فارغ گشتم از سودای کون
مرغ دل بی تو نخواهد یکدمی مأوای کون

با وجود لذت دیدار جان افروز تو
عاشق بیدل ندارد یک نفس پروای کون

لذت وصلت ندید و در خمار هجر ماند
هر دلی که باشد مست از صهبای کون

کی تواند باز کردن دیده بی دیدار تو
هر کسی کز حب مال و جاه شد شیدای کون

می نیابد گوهر عرفان و در سر عشق
هرکه غواصی کند از حرص در دریای کون

عاشق دیوانه را پروای ننگ و نام نیست
لاجرم در عشق دایم هست او رسوای کون

شاد باشد چون اسیری دایم از گنج لقا
هرکه از نقد غم تو دارد استغنای کون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.