۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۱

واله و شیداست جانم در هوای عشق تو
سرنهد دیوانه دل آخر بپای عشق تو

بی بلای عشق در عالم نبودم یکزمان
تا که بودم بود جانم مبتلای عشق تو

فانی عشقت شدم دیدم بقای سرمدی
زنده جاوید گشتم در فنای عشق تو

ناله و فریاد لاتلقوا گهی لاتقنطوا
میرسد برگوش عاشق از درای عشق تو

تا دل غم پرورم شد میهمان خوان عشق
میزند جانم بعالم الصلای عشق تو

گشته ام بیگانه از جان و دل و صبر و خرد
تا که شد جان غمینم آشنای عشق تو

جور عشقت براسیری کاشکی تنها بدی
جمله عالم شد گرفتار بلای عشق تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.