۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۲

خوی کردم با جفای عشق تو
باختم جان در وفای عشق تو

جان و دل آمد کمینه ماحضر
عاشقانرا از برای عشق تو

دارد از شاهان فراغت در جهان
هرکه شد از جان گدای عشق تو

گشت پر غوغا و آشوب و فتن
هر دو عالم از صدای عشق تو

ترک عشقت جان به یغما می برد
جان و دل بادا فدای عشق تو

دارد استغنا ز هر برگ و نوا
جان که باشد بی نوای عشق تو

برزبان حال بی صوت و حروف
بوده عالم در ثنای عشق تو

درد عشقت نیست بی درمان ولی
هست جانبازی دوای عشق تو

در جهان جان اسیری را نبود
هیچ مطلوبی ورای عشق تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.