۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۵

ای جمال روی تو خورشید تابان آمده
وی دو زلف مشکبویت عنبرافشان آمده

در شعاع روی تو دل واله و حیران شده
جان بسودای سر زلفت پریشان آمده

در خم هر موی تو پیداست زنار و صلیب
زلف و رویت جان ما را کفر و ایمان آمده

ز آتش شوقت دلم پیوسته در سوز و گداز
داغ بیحد از غم عشق تو برجان آمده

عشق ورزی بین که هر دم یارباما می کند
گه شده پیدا جمالش گاه پنهان آمده

از نقاب جمله ذرات جهان دیدم عیان
مهر حسن روی او چون ماه تابان آمده

فکر زلف یار جانرا دایما همدم شده
مونس دل ذکر حسن روی جانان آمده

جان مشتاق لقارا سوز شوقش مرهم است
عاشقانرا درد عشقش عین درمان آمده

جمله ذرات جهان درپرتو مهر رخش
چون اسیری دایما شیدا و حیران آمده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.