۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۵

خدا راای صبا از من دعائی
ببر پیش جفاجو بیوفائی

بگو با عاشق مهجور زارت
چنین بی رحم و ناپروا چرائی

بگفت و گوی بدگویان حاسد
چرا بیگانه گشتی ز آشنائی

ترا آرام بی ما هست، لیکن
مرا بی تو قراری نیست جائی

شدم لایعقل از حیرت که دایم
در آغوش منی و ز من جدائی

چو پیدا گشت نام عشق و عاشق
نیم یکدم بعشقت بی بلائی

اسیری او سر وصلت ندارد
ازآن در دست هجران مبتلائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.