۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

یارم چو بناز و عشوه برخاست
فریاد برآمد از چپ و راست

هر سو چه روی بجست و جویش
ای دل بخودآ که یار با ماست

از تابش آفتاب رویش
ذرات دو کون مست و شیداست

از عشوه او جهان پرآشوب
وز قامت او چه فتنه برپاست

چشمش بفریب سحر جانست
زلفش چه بلا و دام دلهاست

برداشت ز رخ نقاب عزت
عالم به جمال خود بیاراست

جایی که نمود وحدت ذات
چه جای صفات و فعل و اسماست

آنجا همه یار و غیر محو است
آنجا نه حدیث لا و الاست

برتر ز خیال و وهم و عقل است
آنجا که اسیریا ترا جاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.