۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

مرا با دوزخ و جنت چه کار است
مراد عاشقان دیدار یار است

دلی کز هر دو عالم نیست یکتا
کجا در مجلس وصل تو بار است

بده ساقی ز جام بیخودی می
که از ننگ خودی جان در خمار است

فنا و نیستی در عشق فخرست
ز هستی عاشقانرا ننگ و عار است

ترا خو ناز و استغنا و ما را
نیاز و عجز و مسکینی شعار است

دگر از ما رخش پنهان ندارد
بزلفش جان ما را این قرار است

بدام زلف او جان اسیری
گرفتار بلای بیشمار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.