۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

دوش اندر بزم وصل یار بودم تا بروز
شب همه شب مست آن دیدار بودم تا بروز

بی رقیب و مدعی در گلشن عیش و طرب
هم نشین با آن گل بی خار بودم تا بروز

گه گهی در خواب مستی بیخود و گاهی دگر
در هوای روی او بیدار بودم تا بروز

با خیال چشم مخمورش چو رند می پرست
یکدودم مست و دمی هشیار بودم تا بروز

دل پی دلبر برفت و باز آمد دلبرم
دور از آن مه بی دل و دلدار بودم تا بروز

شب ز فکر زلف او جان بود اندر پیچ و تاب
وز رخ او غرقه در انوار بودم تا بروز

بی اسیری فارغ از اغیار و طعن مدعی
در تماشای جمال یار بودم تا بروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.