۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل
عالم نبود ذره اندر فضای دل

آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود
جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل

آئینه کمال حقیقت دلست و بس
هر دو جهان شدست ازین رو فدای دل

کی مرغ دل اسیر مکان بود یا زمان
در لامکان بود همه سیر مقای دل

گنج نهان چو هست هویدا بکنج دل
گشتند ازین جهت همه شاهان گدای دل

هر دل که در هوای تو جان را نثار کرد
شد رهبر کمال یقین آن هوای دل

گفتم دوای این دل بیچاره چیست گفت
جز درد عشق نیست اسیری دوای دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.