۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

سروی از باغ ارم سایه بر این خاک انداخت
که به تیغ مژه در هر جگری چاک انداخت

چند گاهی دلم از داغ بتان ایمن بود
باز عشق آمد و این شعله به خاشاک انداخت

عقلم از بادیه ی عشق تو بیمی می داد
همتم رخت در این راه خطرناک انداخت

همه از رشک خط و عارض رنگین تو بود
چمن اوراق گل و سبزه که بر خاک انداخت

شاهی آن سهم سعادت که نشان می دادند
ناوکی بود که آن غمزه ی بی باک انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.