۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

گر به عمری ز من دلشده ات یاد آید
جان محنت زده از بند غم آزاد آید

دی صبا بوی تو آورد و بجان زد آتش
ترسم این شعله زیادت شود ار باد آید

روزها رفت و دلت بر من غمدیده نسوخت
گر چه از ناله من سنگ بفریاد آید

جان من، جانب احباب فراموش مکن
زود باشد که سخنهای منت یاد آید

دل نه منزلگه سلطان خیال است، که او
میهمانیست که در کشور آباد آید

بلبل دلشده گر ناله کند، عیب مکن
در دیاری که نسیم گل و شمشاد آید

هیچ شک نیست که از پای درآید شاهی
چشم خونریز تو گر بر سر بیداد آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.