۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

عید شد، ما را دل دیوانه زندانی هنوز
گل شکفت از گریه، چشمم ابر نیسانی هنوز

سبزه تر خاست زان لبها و من رفتم ز هوش
ناچشیده جرعه ای زان راح ریحانی هنوز

گر بدانی سوز من، رحم آیدت بر روز من
جان من، آگه نئی زین محنت جانی هنوز

گریه های گرم بین ابر بهاری را به باغ
گل برویش خنده ای ناکرده پنهانی هنوز

گفته ای: دانسته ام شاهی گدای کوی ماست
عمر اگر باقی بود زین بهترش دانی هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.