۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

غم روی تو دارد دل، همین بس
نخواهد کرد از فکر چنین بس

دل و جان و خرد بردی و اکنون
سری مانده است ما را بر زمین بس

اگر بیند ترا با زلف پرچین
کند صورتگری نقاش چین بس

سگ کوی خودم خواندی، عفاالله
اگر من آدمی باشم، همین بس

دلی کز دولت وصل است مغرور
چو هجرانش بلایی در کمین بس

برای جیب گل، از گرد راهش
صبا را شمه ای در آستین بس

تو با گل جام گیر و شاد بنشین
که شاهی را غم آن نازنین بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.