۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

هرکس گرفته دامن سرو بلند خویش
مائیم و گوشه ای و دل دردمند خویش

زاهد به کوی عافیتم مینمود راه
روی تو دید، گشت پشیمان ز پند خویش

تا نیشکر شکسته نشد کام از او نیافت
در وی کسی رسد که بر آید ز بند خویش

در راه انتظار تو چشمم سفید شد
آخر غباری از ره سم سمند خویش

شاهی ز غلام تست، ز کوی خودش مران
خنجر مکش بر آهوی سر در کمند خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.