۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵

من که چون شمع از غمت با سوز دل در خنده ام
نیست تدبیری بغیر از سوختن تا زنده ام

همچو مجمر، سینه ای پر آتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پر خون و لب پر خنده ام

گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
ور به تشریف غلامی می پذیری، بنده ام

در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد
وین زمان عمری است تا از خان و مان برکنده ام

تیغ تو سر در نمی آرد به خونم، لیک من
خویشتن را در میان کشتگان افکنده ام

یک شب از فریاد من خوابی بآسایش نکرد
روزها شد کز سگ کویش بدین شرمنده ام

گفته ای: شاهی نمی میرد چو شمع از تاب غم
من به سوز عشق بریانم، از آن تابنده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.