۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶

اگر چه خاک درت ز آب دیده گل کردم
خوشم که سینه به داغ تو متصل کردم

زمانه روزی من کرد گریه های فراق
ز بسکه خنده بر افتادگان دل کردم

دلم که لاف صبوری زدی باول کار
به پیش روی تواش بارها خجل کردم

بشکر آنکه گه کشتنم نمودی روی
سگان کوی ترا خون خود بحل کردم

سرای دیده شاهی نه جای هر صنمی است
کش از خیال تو بتخانه چگل کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.