۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم
بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم

بر این جان بلاکش، کس نکردست آنچه من کردم
از این چشم سیه رو، کس مبیناد آنچه من دیدم

غبار کوی او را میشنیدم کحل بینایی
بحمدالله نمردم تا بچشم خویشتن دیدم

نیامد خوشگوارم شربت عیشی در این مجلس
که چون گل عاقبت بگریستم چندانکه خندیدم

مگو: شاهی غم دل با دهان او چرا گفتی
نیاز خویش کردم عرضه، چون جای سخن دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.