۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶

چشم تو خورد باده و من در خمار از آن
آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن

بیمار عشق را ز مداوا چه فایده
فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن

چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند
در سینه داغهای کهن یادگار از آن

آغشته شد به خون شهیدان عشق، خاک
وین گل نمونه ای است به هر نوبهار از آن

شاهی، وفا مجوی ز اهل زمانه هیچ
چون کس نشان نداد در این روزگار از آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.