۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

زهی از خطت نرخ عنبر شکسته
قدت سرو را دست بر چوب بسته

غباریست خطت نشسته بر آن لب
بلی، خط یاقوت باشد نشسته

ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند
کسانی که از خار گردند خسته

دلم بسته شد در شکنهای زلفت
از آنروی گشتم چنین دلشکسته

تو جایی که باشی، که باشند خوبان؟
ز خاشاک با گل نبندند دسته

در این باغ، روزی که نارسته بودم
چو لاله نبودم ز داغ تو رسته

دل شاهی از زلف خوبان هراسد
چو آهوی از دام صیاد جسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.