۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

ای بهر قتل ما زده بر ابروان گره
بگشا به خنده آن لب و از ابرو آن گره

سوسن که با دهان تو از غنچه لاف زد
از خجلتش فتاده نگر بر زبان گره

مشاطه را ز طره او دست کوته است
جعد بنفشه را نزند باغبان گره

چون گل زری که هست به می گر دهی بباد
به زانکه غنچه وار زنی بر میان گره

شبها چو چنگ ناله شاهی ز زلف اوست
زانش فتاده است به رگهای جان گره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.