۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

عید است و نوبهار و جهانرا جوانئی
هر مرغ را به وصل گلی شادمانئی

همچون هلال عید شدم زار و ناتوان
روزی ندیدم از مه خود مهربانئی

روزم به در دل گذرد، شب به سوز هجر
دور از سعادت تو عجب زندگانئی

خلقی به عید، خرم و از نوبهار، خوش
ما و فراق یاری و اندوه جانئی

شاهی به سوز عشق تو شد روشناس شهر
داغ سگان بود ز برای نشانئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.