هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عید و بهار و شادی طبیعت می‌گوید، اما خودش در فراق یار، ناتوان و غمگین است. او از بی‌مهری معشوق و سوز هجران می‌نالد و زندگی بدون سعادت را بیمعنا می‌داند. در پایان نیز اشاره می‌کند که عشق به معشوق، شهرت و آبرویش را سوزانده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات ادبی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

شمارهٔ ۱۶۱

عید است و نوبهار و جهانرا جوانئی
هر مرغ را به وصل گلی شادمانئی

همچون هلال عید شدم زار و ناتوان
روزی ندیدم از مه خود مهربانئی

روزم به در دل گذرد، شب به سوز هجر
دور از سعادت تو عجب زندگانئی

خلقی به عید، خرم و از نوبهار، خوش
ما و فراق یاری و اندوه جانئی

شاهی به سوز عشق تو شد روشناس شهر
داغ سگان بود ز برای نشانئی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.