۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

مرا کشتی، متاب آن گوشه ابرو به عیاری
کمان بر من مکش جانا، که تیری خورده ام کاری

به فریاد خود آزار سگ کویت نمیخواهم
که در کیش محبت کفر باشد مردم آزاری

سرشک عاشقان شنگرف گون میآید از دیده
بهار عارضش را تا دمیده خط زنگاری

کشیده نرگست بر قلب جانها تیغ بیدادی
فکنده طره ات در راه دلها دام طراری

چو می بیند مه روی تو، از خود میرود شاهی
تو حال دل همی دانی، ولی با خود نمی آری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.