۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۰

ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی
ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی

دل مینگرد سوی تو، جان میرود از دست
داریم از اینروی بسی دل نگرانی

ای شمع، که ما را به سخن شیفته کردی
پروانه خود را مکش از چرب زبانی

ما حال دل از گریه بجایی نرساندیم
ای ناله، تو شاید که بجایی برسانی

عمری است که با عارض تو شمع بدعویست
وقتست که او را پی کاری بنشانی

چون غنچه، ز خوناب درون لب نگشادیم
افسوس که بر باد شد ایام جوانی

چون دفتر گل، سر بسر از گفته شاهی
هر جا ورقی باز کنی، خون بچکانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.