۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

ای که در بزم طرب جام دمادم میزنی
خون دل ناخورده چند از عاشقی دم میزنی؟

ضایع آن نازی که با اهل تنعم میکنی
حیف از آن تیری که بر دلهای بیغم میزنی

باز کن از خواب ناز آن نرگس رعنا که عمر
میرود چون دور گل، تا چشم بر هم میزنی

میگشائی طره و دلها بغارت میبری
مینمائی چهره و آتش بعالم میزنی

میکنی محروم از این در شاهی درمانده را
دست رد بر سینه یاران محرم میزنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.