۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

جبیب یار پاکدامن مطلع روز منست
دیدن رویش نشان بخت فیروز منست

فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک
این شب قدر من و آن روز نوروز منست

خط مخوان نقشی که بر سطح مهش بینی از آنک
آینه است آن روی و زنگش آه دلسوز منست

گر فشانم جان بر او پروانه وش عیبم مکن
روی شهر آرای او شمع دلفروز منست

هر بدی کابن یمین را آید از جانان بسر
گوید اصل شادی جان غم اندوز منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.