۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست
هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست

بر رخ او قطره های خوی چون شبنم بر گلست
هر زمانی چون گلی و چون گلابی دیگرست

گفتم از روی خودم روشن نشانی باز ده
گفت آخر روشنست این آفتابی دیگرست

ز آتش سودای عشقش در جهان هر جا دلیست
بر سر خوان هوس هر دم کبابی دیگرست

تا بهار حسن رویش تازه ماند هر زمان
ز ابر چشم اشکبارم فتح با بی دیگرست

بر روانم درد عشق و بر دلم بار فراق
هر یکی ز اینها خرابی بر خرابی دیگرست

وعده ی وصلش اگر چه دل فریب آمد ولیک
دل بر آن نتوان نهادن کان سرابی دیگرست

جز رضای او نجوید در جهان ابن یمین
و آن صنم را هر زمان با او عتابی دیگرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.