۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود
و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد
حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته
گوئی که شور این دل شیدا شنیده بود

بر روی همچو ماه چو منشور شهریار
بهر فریب خلق دو طغرا کشیده بود

گل را بپای و پیرهن لعل را ز سر
از رشک روی آن بت رعنا دریده بود

سرو سهی که بر چمن آزاد می زید
در بندگیش قامت والا خمیده بود

عشق من و حکایت حسنش بهر مقام
همچون حدیث وامق و عذرا رسیده بود

دل بیقرار بود ز سودای زلف او
گوئی که تاب طره حورا ندیده بود

ابن یمین گناه چه بر دل همی نهی
اول بنای فتنه و غوغا ز دیده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.