۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۶

نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران
ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران

کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو
چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران

گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی
زند در مشک چین آتش بریزد آب عطاران

پریشانی زلف خود مپرس الا ز چشمانت
که احوال شب تیره نداند کس چو بیماران

ببازار غم عشقت دلم تا گشت سودائی
ز من نقد روان بردی بطیره همچو طراران

ز تاب آتش عشقت شدم با خاک ره یکسان
هوادار توام آخر مریز آب هواداران

مرا ایدوست در عشقت چه باک از طعنه دشمن
چو شد ابن یمین غرقه کجا اندیشه باران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.